به نام خدای خوبی ها




عاشقانه ای زیبا


خوشا از دل نم اشکی فشاندن

به آبی آتش دل را نشاندن


خوشا از نی خوشا از سر سرودن

خوشا نی نامه ای دیگر سرودن


خدا چون دست بر لوح و قلم زد

سر او را به خط نی رقم زد


سری سرمست شور و بی قراری

چو مجنون در هوای نی سواری


پراز عشق نیستان سینه او

غم غربت غم دیرینه او


سرش بر نی تنش در قعر گودال

ادب را گه الف گردید گه دال


سری بر نیزه ای منزل به منزل

به همراهش هزاران کاروان دل


به روی نیزه و شیرین زبانی

عجب نبود زنی شیرین فشانی


اگر نی پرده ای دیگر بخواند

نیستان را به اتش می کشاند


سزد گر چشم ها در خون نشیند

چو دریا را به روی نیزه بیند


شگفتا بی سر و سامانی عشق

به روی نیزه سرگردانی عشق






به نام خدای خوبی ها



من خدایی دارم که در این نزدیکی است

مهربان

خوب

قشنگ

چهره اش نورانی است

گاه گاهی سخنی می گوید با دل کوچک من

ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند

نام او ذکر من است

در غم و در شادی

چون به غم می نگرم

آن زمان رقص کنان م خندم ،که خدا یار من است

که خدا در همه جا یاد من است

او خدایی است

که مرا می خواهد