به نام خدای خوبی ها

این روزها که می گذرد ،هرروز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آن روز ناگزیر می آید
روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند
تا سر بلند کنند
و آفتاب را در آسمان ببینند
روزی که این قطار قدیمی
در بستر موازی تکرار
یک لحظه بی بهانه توقف کند
تا چشم های خسته خواب آلود
از پشت پنجره
تصویر ابرها را در قاب
و طرح وازگونه جنگل را در پاب بنگرند
آن روز
پرواز دست های صمیمی
در جستجوی دوست
آغاز می شود
روزی که روز تازه پرواز
روزی که نامه ها همه باز است
روزی که جای نامه و مهر و تمبر
بال کبوتری را امضا کنیم
و مثل نامه ای بفرستیم
صندوق های پستی
آن روز آشیان کبوترهاست
روزی که دست خواهش کوتاه
روزی که التماس ، گناه است
و فطرت خدا
در زیر پای رهگذران پیاده رو
بر روی روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبیند
روزی که
زانوان خسته مغرور
جز پیش پای عشق
با خاک آشنا نشود
ای مثل چشم های خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز آمدنت روشن!
این روزها که می گذرد ، هرروز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا ، من نیز
در روزگار آمدنت هستم ؟
قیصر امین پور
دلی شکسته دارم که تا به حال جز خدا و مولایم مهدی کسی آن را خریدار نبوده است.