به نام خدای خوبی ها

 

درد دلی با معبود

 

تنها شده ام  هیچ کسی دور و برم نیست

من کوچکم آنقدر که جایی اثرم نیست

یک عمر فقط سایه گسار همه بودم

افسوس ولی سایه من پشت سرم نیست

پابند قفس نیستم اما چه کنم که

می خواهم از این جا بروم بال و پرم نیست

من در پی لیلا شدنم در پی عشقم

هرچند که مجنون صفتی همسفرم نیست

دل مرده ام و دردم از این است که در شهر

یاری که بخواهم من از او دل ببرم نیست

بگذار شب و روز شب و روز بگریم

حالا که به جز چشم ترم چشم ترم نیست

با بار گناه آمده ام با عرق شرم

ابن بار به جز بخشش تو در نظرم نیست

به نام خدای خوبی ها

 

 

 تقدیم به مولای باران

 

پر می کشد به سوی تو در من کبوتری

قد می کشد به بوی تو در من صنوبری

این جویبار ، خوب نشانم نمی دهد

باران! بیاور آینه مهربان تری

با صد هزار آه گره خورده در گلو

ای آسمان تشنه! منم ابر دیگری

می روید آن دقیقه نیلوفری اگر

از اشک ، چشمه سار روانی بگستری

ها! آذرخش ! شرق تماشا! طلوع محض

خاکستری ترین لحظات کبوتری!